ديشب در حالي خونه تكوني بودم و گلشيد جونم داشت همكاري ميكرد كه متوجه شدم از دماغش داره خونه مياد با هزار ترس و لرز به بابايي زنگ زدم و باهم رفتيم دكتر كه ببينيم واسه چي دماغش خونه اومده آقاي دكتر اولش با يه اخمي به ما نگاه كرد انگار خل شديم چون از نظر ظاهري خيلي ام حالش خوب بود اما وقتي گلوش و دماغش رو نگاه كرد متوجه شد كه خوشگل مامان سرماي خيلي بدي خورده و به خاطر خشك بودن مخاط بيني اش از دماغش خون اومده خدا رو هزار مرتبه شكر كه فقط سرماخوردگي بود هيچ وقت از شنيدن اينكه تو سرماخوردي به اندازه ديشب خوشحال نشده بودم آقاي دكتر پيشنهاد كرد بهت شربت سانتستول بديم چون كم خونه خدا ميدونه كه تا رسيديم دكتر چه فكرايي كه ن...